کتاب رمان های جاویدان 4 - کنت مونت کریستو / افق
نویسنده: آلکساندر دوما
مترجم: محسن فرزاد
نشر: افق
تعداد صفحات: 168
دسته بندی: رمان کلاسیک
وقتی دانتس فهمید دوستانش او را فریب داده اند، قسم خورد که از آن ها انتقام بگیرد، اما پدر فاریا ناراحت شد.سرش را تکان داد و گفت:«انتقام گرفتن کار غلطی است. از این که به تو کمک کردم، واقعا پشیمانم».دانتس لبخند تلخی زد و گفت: «پدر! بیایید درباره ی چیزهای دیگری حرف بزنیم» روزهای بعد، آن ها درباره ی چیزهای مختلفی با هم صحبت کردند. دانتس علاقه ی زیادی به یادگیری داشت. پدر فاربا چیزهایی دربارهی ریاضیات، علوم، تاریخ، زبان های دیگر، ادبیات و پزشکی به او یاد داد. دانتس کمی ایتالیایی میدانست، اما بعد از شش ماه کمکم توانست به زبان های اسپانیولی، انگلیسی و آلمانی هم صحبت کن. بعد از یک سال، دانتس آن قدر چیز آموخته بود که کسی باور نمیکرد او دریانوردی عادی است. دانتس، جوانی تیزهوش و پدر فاريا، معلمی بسیار ماهر بود. روزی پدر فاریا به او گفت: «یک سال دیگر، همهی چیزهایی را که من میدانم، یاد میگیری.» هر دو زندانی، دو سال پس از آشنایی، دوباره به فکر فرار و کندن نقبی افتادند که به نقب سلولهای آنها راه داشته باشد. بر طبق نقشهی جدید، نقب به زیر دالانی میرسید که یک نگهبان در آن پاسداری میداد. بعد گودالی میکندند و روی آن را میپوشاندند تا نگهبان موقع عبور در آن بیفتد. سپس او را میگرفتند و دست و پایش را میبستند و از راه پنجرهی دالان که رو به دریا بود، با کمک نردبان طنابی پدر فاریا میگریختند. روز بعد، کار نقب زدن شروع شد. دانتس کم کم براثر هم نشینی با پدر فاريا، اخلاق و رفتار زمخت دریانوردی خود را کنار گذاشت و همانند افراد تحصیل کرده و نجیب زاده، جوانی مؤدب و باوقار شد.