کیف دوشی آیلین / سما
نویسنده: الیف شافاک
مترجم: رضا اسکندری آذر
نشر: نون
تعداد صفحات: 460
دسته بندی: رمان
پاسی از نیمهشب گذشته بود که صدای خرناس بلندی از اعماق ظلمات شنید. بلافاصله، صاحبصدا را شناخت. صدای بزرگترین گربه سان قصر سلطان بود: یک ببر مازندران با چشمان کهربایی و خز طلایی. حین آنکه مانده بود حیران که چه چیزی ـ یا چه کسی ـ آرامش حیوان را بر هم زده، قلبش یک ضربان جا انداخت. در آن ساعت دیروقت، همه باید در خواب ناز میبودند ـ انسانها، حیوانها، جنها. در شهر هفتتپه، غیر از نگهبانهای شبگرد که سر کشیک بودند، فقط دو گروه ممکن بود بیدار باشند: آنهایی که در حال دعا بودند و آنهایی که در حال گناه بودند. « جهان » هم بیدار بود و در حال کار. استادش اغلب اوقات میگفت: « کار برای امثال ما، مثل دعا کردن می مونه. این روش ماست برای برقراری ارتباط با خداوند. » جهان جوانتر که بود، یکبار از او پرسیده بود: « پس خدا چطور به ما جواب می ده؟ » « خب معلومه. با دادن کار بیشتر به ما. » جهان با خودش فکر کرد اگر قرار باشد این حرف را باور داشته باشد، پس حتماً رابطه خیلی نزدیکی با قادر مطلق برقرار کرده، چون دو برابر دیگران تلاش میکرد تا عوضِ یکی، دو پیشه را با هم به انجام برساند. او هم فیلبان بود و هم نقشهکش. اگرچه دو پیشه را دنبال میکرد، فقط یک استاد داشت که تحسینش میکرد، تکریمش میکرد و در خفا، آرزو داشت از او بهتر شود. استادش سینان بود، استاد معمار دربار. سینان صدها کارآموز، هزاران کارگر و بیشتر از این تعداد، هوادار و سرسپرده داشت. با تمام اینها، فقط چهار شاگرد داشت. جهان این افتخار را داشت که جزء آنها باشد. هم مفتخر بود و هم از درون، گیج و سرگشته. استادْ جهان را ـ یک خدمتکار ساده، یک فیلبان از طبقه پست ـ انتخاب کرده بود، در حالی که در مکتبخانه قصر، تعداد زیادی کارآموز مستعد داشت. دانستن این موضوع، عوض آنکه عزتنفسش را افزایش دهد، وجودش را از ترس پر میکرد.
اسنیپت داینامیک شما در اینجا نمایش داده میشود...
این پیام به این علت نمایش داده شده است که فیلتر و الگوی مورد استفاده را با هم ارائه نکردهاید.