کتاب عاشقانه های کلاسیک - دزیره جلد 2 / افق
نویسنده: آن ماری سلینکو
مترجم: کیوان عبیدی آشتیانی
نشر: افق
تعداد صفحات: 560
دسته بندی: رمان کلاسیک
برند: |
-چی؟... خب باشد او را هم بیاور. تعداد مردها خیلی کم است. همه در جبههها هستند.
موقع رفتن، جلوی تابلوی ناپلئون ایستاد و گفت: «بله این جا قیافهاش مثل قدیمهاست، موهای بلند، گونههای فرورفته... و حالا...»
گفتم: «حالا چاق شده.»
-فکرش را بکن... مسکو ... ناپلئون وارد کاخ کرملین میشود. آدم سرش گیچ میرود.
-فکرش را نکن، ژولی. بهتر است دراز بکشی، خیلی خسته به نظر میرسی.
-نگران مهمانی هستم. خدا کند همهچیز خوب پیش برود.
سرافکندگی خانواده... یاد ماما افتادم... خدا کند همهچیز پیش برود. انگار وقتی پدر و مادرها میمیرند آم درستوحسابی بزرگ نمیشود. من ... یک آدم وحشتزدهی تنها ... و البته نابالغ.
شمعدانهای برنزی بلند کاخ الیزه میدرخشیدند. میدانستم که همه پشت سرم پچپچ میکنند ولی پشتم به کنت روزن جوان گرم بود. سرود مارسی نواخته شد. امپراتریس وارد شد و من تعظیم مختصری کردم. حالا خودم هم مقامی داشتم و لازم نبود همردیف بقیهی خانمهای مجلس ادای احترام کنم. ماری لوییز مثل همیشه لباس صورتی پوشیده بود.
جلوی من ایستاد و گفت:«شنیدهام اتریش سفیر جدیدی به استکهلم فرستاده، کنت ون نیپرگ(neipperg). هنور با ایشان آشنا نشدهاید، مادام؟»
جواب دادم: «احتمالاً بعد از خروج من از سوئد واردشدهاند، والاحضرت.» سعی کردم از حالت چهرهاش متوجه منظورش بشوم. بعد از زایمان چاق شده بود. بندهای لباسش را خیلی محکم بسته بود. قطرههای عرق روی بینی کوچکش نشسته بودند.
ناگهان لبخند زد و گفت:«دریکی از مهمانیهای دربار با کنت ون نیپرگ پایکوبی کردم. اولین مهمانی رسمیای بود که شرکت میکردم، آن موقع خیلی جوان بودم. البته اولین و آخرین مهمانیام در سالن بزرگ کاخ وین بود چون خیلی زود ازدواج کردم.»