معرفی کتاب اول:
برای لحظهای خیال کرد شاید آنچه دیده نوع دیگری از وقایع غیرمسلّمی است که صندوقچه میتواند به نمایش بگذارد و تا الان نشانش نداده بوده، نوعی توهم. اما میدانست اینگونه نیست. خودش میتوانست آینده را ببیند، خب آن دختر هم میتوانست از دیوار عبور کند. آیا آن دختر هم مثل او صاحب چیزی بود، صاحب نوعی ابزار که به او چنین قدرتی میداد؟ آیا آن دختر هم به سرای پاسخ رفته بود؟ حتماً همینطور بود. حتماً بهخاطر همین بود که دکترجریشو او را هم دنبال میکرد.
معرفی کتاب دوم:
"ایپرل"، ضمیر خوان قدرتمندی است. او به کمک تان جی اش افکار و احساسات جانوران را می خواند و می شنود. ایپرل دنیا را از چشم آن ها می بیند. به زودی او با راهنمایی زنی مرموز به نام "ایزابل" برای یافتن تکه ی گمشده ی تان جی اش راهی سفری پرماجرا می شود. در این سفر "جاشوا" هم آن ها را همراهی می کند. جاشوا پسر بچه ای خجالتی است که می تواند مختصات جغرافیایی دقیق تمام مکان ها را از حفظ بگوید و فاصله شان را تخمین بزند. در آن سو "هورس" و "کلوئی" هم در پناهگاه قراول ها با پسری هم سن و سال خودشان به نام "براین" آشنا می شوند. بر این، ابزاربان تان جی اسرارآمیزی در اعماق وارن است. اما هیچ کدام این ماجراها به اندازه ی حقایق اسرارآمیزی که در پایان داستان برای کلوئی و هورس آشکار می شوند عجیب و رازآلود نیست و...